تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
سایه ای از یک مَن



جمله ی جالبی که به گوش میخورد این است که پای قول و قرار های رمضانتان بمانید و تناقض وحشتناکش این است که تکلیف ما ها که بد عهدی کرده ایم چیست ؟

البته بد عهدی زماتنی مفهوم دارد که عهدی در کار باشد .

بگذریم !

خوش به حال شماهایِ ناشناس که عهد بسته اید و میمانید پایش و ما را هم اگر وقت کردید دعا بنمایید !

اگر از من بپرسن به نظرت زندگی یعنی چی ؟

میگم دو مرحلس ...

یکی اینکه چراغ ماشینتو روشن کنی ؛

و دوم اینکه تصمیم بگیری اختیارا نری تهِ دره :) ...

و تومام !

البته اگه کسی بپرسه ...

پ.ن:

شی می عید موبارک بِبِه !



محمد حسین ۹۷-۳-۲۴ ۰ ۰ ۳۰۷

محمد حسین ۹۷-۳-۲۴ ۰ ۰ ۳۰۷


دانشگاه نیست که بنگاه اوراق کردن مغز های بیچاره است ! استادی که فقط درسِ خودش را بلد است و از درس دیگر که از او میپرسی هیچ نمیداند !

یا میداند و خوب بلد نیست ! و البته همچنان اسمش استاد است و پسا دکتری میخواند !

 و 40 سال واندی است که همان درسی را میدهد که دلش میخواهد و از قضا تنها درسی که دلش می خواهد بدهد فقط یک درس بخصوص است !

و تنها کاری که در جهت استاد بودنش و ترقی دادن دانشجوهایش میکند این است که اگر زیاد غیبت کنید بهتان بگوید برو و درس را حذف کن!

نه اینکه درس را بلد نیستی ها ! چون بهش برخورده است که آبروی درس 40 ساله اش را میبری !

آخر خودش هم میداند که دارد ادای استاد ها را درمی آورد !

استاد است دیگر !

برایش تلاش کرده است ...


محمد حسین ۹۷-۳-۱۷ ۰ ۰ ۲۴۶

محمد حسین ۹۷-۳-۱۷ ۰ ۰ ۲۴۶


ساعت 00:45


به اطرافم نگاه میکنم و چیزی جز سکوت نیست ، به دنبال لحظه ای میگردم که من ، من شود ، اما تا چه حد خواسته ام آرمانیست ؟

همان طور که شب قدر برایمان آنقدر آرمانیست که فکر میکنیم همه چیز در یک شب حل می شود چطور ممکن است به آرمانیجات اعتقاد نداشته باشیم ؟!

یک جای کار می‎لنگد ، شب قدر که کدِ رمزِ بازی زندگی نیست ، هست ؟! هوم ؟

ای کاش همیشه آرمان ها برایمان پاسخ میشدند ، افسوس که اینطور نیست ، شاید ...


پ.ن :

التماس دعا در لیالی قدر

#سایه


محمد حسین ۹۷-۳-۱۶ ۰ ۰ ۲۵۵

محمد حسین ۹۷-۳-۱۶ ۰ ۰ ۲۵۵


آقا اصن بیخیال هی مینویسم پاک میکنم !
میخواستم در مورد سال بالایی های خوب بنویسم !
مثلا مِهدی مثلا مِهدی مثلا معین !
بعد دیدم خب که چی :/
..
به پوچی رسیدم
پست بذارم که چی ...
تویی که داری این پستو میخونی !
خیلی بیکاری !
خیلی !
برو دو تا کتاب مفید بخون ابلح !
خب راست میگم دیگه ...
...
آخه سخته ببینی اطرافیانت دارن به پوچی نزدیک میشن ...
خیلی سخت ...
...
بس کن صادق ...
بس کن !
............
پ.ن: زین پس مینویسیم که خاطره شود ...



محمد حسین ۹۶-۷-۰۵ ۱ ۰ ۳۳۶

محمد حسین ۹۶-۷-۰۵ ۱ ۰ ۳۳۶


همین ما آدم ها که از تفاوت ها مینالیم و میگوییم فلانی چرا آنطور که ما میخواهیم نیست ، اگر بزند و همه دنیا بشوند خوب میگوییم این چه وضعش است خدایا بیا و بهانه ای جور کن حداقل تا اندکی دلیل برای کوباندن گوشی بیچاره به دیوار داشته باشیم.
مدتیه فکر میکنم با خودم خب اولین وظیفه ای که هر آدمی داره اینه که خودش درست زندگی کنه ، عیب های خودش رو رفع کنه ، جالبه این همه حرص خوردن برای فلان کس که آقا تو چرا اینجوری ای ! ( البته مسلما کسی هم پیدا میشود که برای شما گوشی به دیوار بزند که یا آخر الزمان تو چرا اینجوری ای ! )
خلاصه اول دفعه انگار مساله شخصیست . انگار خدا گفته بت عقل دادم فی الواقع انگار گفته این سیمکارت(مغز و قلب !) اینم گوشی (بدن!) تو اول یاد بگیر با گوشی خودت چیجوری کار کنی بعد با شیر ایتت هرچی خواستی بفرس اینو اون !عافرین بچِ یِ چییییز فهم !
بعله ... انگاری میگه ... خدا میگه ها ... بچه گلم حالا تو بیا خوب باش ... بقیه رو چیکار داری خودت فک کن و خوب باش اینقده حرص نخور گلِ من ! بعد حالا زور زدی یکی یه چیزی حالیش نشد ولش کن دیگه ، ولش کن دیگه آقا ! کوتا نیایا ! از حق خودت کوتا نیا ولی ولش کن یارو رو بذار خوش باشه ! والا !
وی افزود :
حقیقا خیلی وقت ها بعضی ها کلا به آدم نمیچسبند از برای دوستی ، ای کاش کاملا دو طرفه باشد این قضیه ، والسلام !


محمد حسین ۹۶-۶-۰۸ ۰ ۰ ۳۸۱

محمد حسین ۹۶-۶-۰۸ ۰ ۰ ۳۸۱


حرص خوردن از نبودن ها ...

ذوق مرگی از بودن ها ...

انتظار لحظه آخریِ در حال سقوط ، برایِ دیدنِ طنابی برایِ گرفتن ...

انتظاری برای بودن ...

{ اذان میگوید ... }

سلسله ای از داشتن هایِ گسسته و ...

سلسله ای از نداشتن ها ...

زندگی به داشته ها زیباست نه این ها ...

کاووش در این ها بیهوده است ...

بیهوده ...


محمد حسین ۹۶-۴-۳۰ ۲ ۰ ۳۸۱

محمد حسین ۹۶-۴-۳۰ ۲ ۰ ۳۸۱


گاهی وقت ها میدونی یک چیزی درسته اما مخالفت میکنی واقعا سخته قبولش ...

همینکه قبول کنی سخته ...

نه میتونی قانع کنی نه قانع میشی ...

لجاجت ... کشیدن ناخن بر تخته سیاه ... جیغ هایِ برخواسته از حنجره هایِ رو به پارگی ...

فکر کنم تنها راه حل خُرد کردن خود و پذیرش باشه ... فِک کنم !

{قهوه یِ آماده اش را هم می زند ...ازین قهوه تقلبیا ... }

پ.ن:

زندگی چقدر عجیبه ...

برخلاف دوستی که میگفت نه زندگی آسونه ، خودم هِی مشکلاتم زود به زود حل میشه ، خوش به حالش ، نه ؟! :)


محمد حسین ۹۶-۴-۲۳ ۰ ۰ ۳۱۱

محمد حسین ۹۶-۴-۲۳ ۰ ۰ ۳۱۱




زندگی به سبک ترانه گرافی ، ژوان ، یا هر کانال کوفتی ای دیگر با نوشته هایی از جنس عشق هاییِ مبهمِ قاچاقیِ بدون تاریخ تولید و انقضا و اینقدر بی عمق و گاها ایقدر عمیق به عمق چاهی دهشتناک ...

زندگیِ وهم ناکِ کوتاهِ چند ماهه یا چند ساله با توهمات پوچ و مسخره و لبخند هایِ از جنس سریال های رمانتیک !

تلاش برای به مشکل خوردن و لذت بردن از درد و گاها چشیدنِ طعمِ خوبِ حلِ مشکل .

انگار زندگی فقط همین است ...
خودمان چه شدیم ؟

اعتقاداتمان چه شد ؟

سبکِ زندگیِ خودمان چه شد ؟

و امثال این سوال ها !

------------------------------------

درد دارد واقعا ها !

------------------------------------

پ.ن1:

به قولِ دوستی "تروجانِ بی تفاوتی" نسبت به یک سری از چیز ها گرفتدمان !

پ.ن2:

لطفا آشغال نریزید !



محمد حسین ۹۶-۴-۲۲ ۰ ۰ ۳۹۲

محمد حسین ۹۶-۴-۲۲ ۰ ۰ ۳۹۲


سایه ها خنگ تشریف دارند و عملا به سادگی تاثیر میبینند ...
نه که چندان با هم نوعان خود فرق ندارند ...
سیاه سیاه است دیگر.

همانطور که مشکی .. مشکی ...

<< اصلا شاید آدم هم آدم ، ها ؟ >>

اینقدر گفتم مواظب سایه ها باشید نبودید ... که سایه ها سیاهیشان را چسباندند بهتان !

(مخاطب کیست ؟ هَن ؟ )

البته سایه یِ همه سیاه است :/ اصلا شاید سایه نماینده رذیلت های هر شخص باشد بر زمین که پیشینه یِ ذهنیِ "سیاه بر زمین بودن" و "زیر پا لگد مال شدن" ، قوه سیاه و پلیدی را عملا در ذهن ضعیف کند ...
که میداند ...

بگذریم ...
پ.ن :

سایه ها هم عجیب چیزی هستند ها !

اگر هم پلید بودند، باز هم مواظبشان باشید ...
پلیدی به عنوان بخشی از وجود مقدس است ، بی محلی را برنمیتابد ... هار میشود ...



محمد حسین ۹۶-۴-۱۹ ۲ ۰ ۴۰۷

محمد حسین ۹۶-۴-۱۹ ۲ ۰ ۴۰۷


هیچ وقت دوست نداشتم قلبِ کامل باشم ...

همیشه دنبال نصفِ قلب بودن ، بودم ...

آخر اصلا قلب بودن که به قلبِ قلبِ قلب بودن نیست ...
قلب باید پازل باشد ...
همیشه به تمام تکه هایش برای قلبِ قلبِ قلب بودن نیاز داشته باشی ...
وقتی تکه ای گم میشود با تمام وجود درک کنی که انگار چیزی نیست ...
بعد تنها این نیست که ...
وقتی قلبت میشکند ...
وقتی ترک های قلبت همه ی تکه های پازل را فرامیگیرد ...
وقتی تک تکِ تکه های پازل جزئی از دردِ کل قلب را نشان داد ...
آنجاست که قشنگ است ...
نه این که قشنگ باشد ها ...
لااقل میفهمی که به اندازه تمام تکه هایِ پازلِ قلبت ...
همین :)




محمد حسین ۹۶-۳-۱۸ ۵ ۰ ۵۷۱

محمد حسین ۹۶-۳-۱۸ ۵ ۰ ۵۷۱


۱ ۲

افکار و تمام حرف های ناگفته ای که نوشتن تنها راه حلش است ؛ شاید .