هیچ وقت دوست نداشتم قلبِ کامل باشم ...
همیشه دنبال نصفِ قلب بودن ، بودم ...
آخر اصلا قلب بودن که به قلبِ قلبِ قلب بودن نیست ...قلب باید پازل باشد ...
همیشه به تمام تکه هایش برای قلبِ قلبِ قلب بودن نیاز داشته باشی ...
وقتی تکه ای گم میشود با تمام وجود درک کنی که انگار چیزی نیست ...
بعد تنها این نیست که ...
وقتی قلبت میشکند ...
وقتی ترک های قلبت همه ی تکه های پازل را فرامیگیرد ...
وقتی تک تکِ تکه های پازل جزئی از دردِ کل قلب را نشان داد ...
آنجاست که قشنگ است ...
نه این که قشنگ باشد ها ...
لااقل میفهمی که به اندازه تمام تکه هایِ پازلِ قلبت ...
همین :)
نظرات (۵)
صد و هشت شونم
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶ , ۱۲:۳۳محمد حسین
۱۸ خرداد ۹۶، ۱۹:۲۳صد و هشت شونم
جمعه ۱۹ خرداد ۹۶ , ۰۰:۱۵محمد حسین
۱۹ خرداد ۹۶، ۱۶:۵۹ماجده
سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶ , ۱۴:۱۳محمد حسین
۲۳ خرداد ۹۶، ۱۸:۰۲صد و هشت شونم
جمعه ۲ تیر ۹۶ , ۰۳:۳۷محمد حسین
۲ تیر ۹۶، ۲۲:۲۰محمد حسین
شنبه ۲۸ مرداد ۹۶ , ۱۹:۰۰به نظرم همه ی آدما تو هر شرایط و زمانی یه نصفه قلبن...
گاهی نصفه قلبشون ،کوچیک شده (دلشون تنگه ) پس با یه نصفه قلب کوچیک کامل میشن...
گاهی نصفه قلبشون ترک خورده ، با یه نصفه قلب ترک خورده کامل میشن...
گاهی نصفه قلبشون عاشق میشه ، با یه نصفه قلب عاشق دیگه کامل میشن...
گاهی نصفه قلبشون ...
و چه زیباست که این نصف قلب ها رو تو صفحه ی دل از دفتر زندگی بنگاریم ، تا یادمون باشه ، چگونه خط به خط زندگی را سراییدیم...
نصفه قلب من ...
محمد حسین
۳۱ مرداد ۹۶، ۲۱:۴۷مرسی ... :))))